نقدِ نقدِ نقد

نقد کردنِ نقدهایی که بر نقدهای نقدها نوشته ایم...

نقدِ نقدِ نقد

نقد کردنِ نقدهایی که بر نقدهای نقدها نوشته ایم...

نقد:

ریاضی به نموداری "تابع" می گوید که به ازای هر X فقط یک Y داشته باشد. اگر یک X با دو Y مرتبط باشد، این دیگر در ریاضی یک تابع معنی دار نیست. 

درباره ی مکانیزم رفتارهای انسانی هم ، ما معتقدیم اعمال را نیت ها هدایت می کنند، و اصلا ارزش عمل به نیتش است. اما باید بتوانیم نشان بدهیم که از هر نیتی یک جور عمل برمی آید. اگر از هر نیتی ، هر عملی بتواند ناشی شود، این به معنای قطع کردن رابطه ی منطقی نیت و عمل است، قطع کردن رابطه ی هدف و وسیله. هر هدفی وسیله ی خودش را با خودش می آورد و نمی توان برای هدف خوب به عمل بد متمسک شد.

باید تابعِ ریاضیِ عمل و ادعا را روی نمودار مشخص کرد. باید دید صدر و ذیل نمودار با هم می خواند یا نمی خواند؟ سر و ته عمل باید با ادعای آدم بخواند. نمی شود ادعایی کرد و بعد در عمل یک بار به نعل زد و یک بار میخ. باید تا آخر پای ادعاها ایستاد.

توی این دوران که بوی گندِ ادعا زندگی همه را برداشته، باید جدی تر بود. باید بی رحم تر بود. باید ادعاها را هَرَس کرد. باید عمل ها را به اندازه ی ادعاها بالا کشید. وگرنه همه چیز در لجن فرو می رود.


نقدِ نقد :

معلوم نشده که رابطه ی نیت و عمل و ادعا بالاخره چیست؟ وقتی از ریاضی مثال می آوریم یعنی مثلا دقیق هستیم؟! مثلا یعنی از ریاضی چیزی سرمان می شود؟ مثال آورده ایم که کار را با نمک کنیم؟ بهتر بود به جای اینها دقت را بالاتر می بردیم.

بهتر بود حرف از نیت و ادعا و عمل نمی آوردیم که بعد نتوانیم از پسش بربیاییم و این کلمات خودشان تبدیل به "ادعا" بشوند.

و اما بی رحمی... واژه ایست که شدیدا نویسنده را لو می دهد بی رحمی، متضمن ظلم است و ظالم نمی تواند دلسوزِ مظلوم باشد.


نقدِ نقدِ نقد :

نقد یک پدیده ی اجتماعی است که با نحوه ی برخوردش با یک اثر یا عمل ، آن را به عنوان مجرم معرفی می کند. جرمِ پدیده هایی که در دادگاهِ نقد محکوم می شوند منحرف کردن اذهان از مسیر فطرت است. یک اثر هنری یا هر کار دیگر اگر محکومِ نقد شود ، یعنی یک بیماری واگیردار است که باید با آن مبارزه شود. این مبارزه بی رحمانه هم خواهد بود . اما نه به این معنا که علیه آن در خیابان شعار بدهیم و آن را زیر پا له کنیم. نه! نقد به کمکِ عقل و فطرت می آید تا بتواند ذهن را در مقابل آسیب ها واکسینه کند. تنها راه این است که بفهمیم که فطرت ، با چه چیزهایی گول می خورد، منحرف می شود، و نقطه ضعفهای بشر کجاست.

نقد، ضعفهای بشر را نشانِ عقل می دهد و آن ها را برایش رسوا می کند. عقل تعارف ندارد. آنچه تعارف دارد هوا و هوس است. پس بی رحمانه با اثرِ مخرّب مبارزه کنیم و بدانیم عقل آنچه را باید بگیرد خواهد گرفت و پیروز نهایی هموست.

چه کم داریم که رو می آوریم به نوشتن؟
چه می شود که نوشتنمان می آید؟
فکرهای ما اگر محترم اند، اگر کاری اند ، باید اول خودمان را حرکت بدهند. می دهند؟
اگر فکرهایمان روی خودمان اثری دارند همان جا خرجش کنیم، همان جا هزینه اش کنیم، همان جا در گردشش بیندازیم. چه مان شده که همه ی جرقه ها را زودی پرت می کنیم بیرون و خودمان سرد می مانیم؟ چه مان شده که حرف هایمان مثل دود از دودکش بالا می روند، اما یک آتش خرده پا هم توی دلمان روشن نیست؟
حقیقت را هم نمی گیریم. حقیقت را هم به عکس تقلیل می دهیم . موبایل گرفته ایم به دست و به محض دیدن اولین سوژه عکس می گیریم. بهار را، کوه را ، زیباترین شگفتی ها را، حوادث را ، اخبار را می فرستیم توی موبایلمان. برای اینکه کِی ببینیم؟ که بار بعدی که می بینیم چه بشود؟ انتظار داریم دیدن آن عکس چقدر روشنمان کند، وقتی در حضور آن صحنه تنها فکری که کرده ایم درآوردن موبایل بوده؟ چطور است این بار به کسی بگوییم بیاید از ما در حال دیدن آن عکس ، عکس بگیرد!
ما به حال خودمان مهربان نیستیم. دلمان به حال دیگران هم نسوخته.
نوشتن هایمان نه برای خودمان مصرف دارند نه برای دیگران. عکس هایمان هم. می گوییم عکسها خاطره می شوند. این همه خاطره؟! این همه را برای چه میخواهیم؟ از هر سالمان چند صد عکس می گیریم که بعد یعنی از آنها عبرت بگیریم؟ که بعد آنها را با دقت مرور کنیم؟
عکس هایمان لنگ در هوا می مانند. نه خودمان را تکان می دهند نه دیگران را. اگر بناست با خودمان کار کنند چرا همان در صحنه کاری نمی کنند؟ اگر بناست برای دیگران ثمری داشته باشند پس چرا عکس گرفتن را جدی تر نمی گیریم؟ چرا اولین نقدی که می شنویم می گوییم: این را که من برای کسی نگرفته ام، برای خودم گرفته ام. و هر عکسی می گیریم فقط حمالش می شویم. از این هارد به آن هارد. از این لپ تاپ به آن لپ تاپ. و آخرش تنها چیزی که از این عکسها می ماند یک "حس یادش بخیری" است که صدتا عکسش همان کارِ یکی را می کند.
نوشتن هایمان هم شده نشانه ی بیماری. هر غذایی که می خوریم بالا می آوریم. اگر بگویی یک نوک قاشق غذا جذب بدنمان شده باشد، نشده.
همه را پس می دهیم. همه را بالا می آوریم. بعد تبدیلش می کنیم به یک کاردستی ، قیمت رویش می چسبانیم و می فروشیم. شده ایم کارگاه تولید زباله. زباله هایی که حالا توی این دور و زمانه ارزشمند شده اند و ما هم زباله فروش شده ایم.
نوشتن، بالا آوردن نیست. خود را خالی کردن نیست، بار از سرِ دل باز کردن نیست.
نوشتن عمل مهربانانه ی فردی است که پیش از این حرفش را در خود پرورانده، باروَر کرده و خود را با آن شکل داده. نوشتن ، مهربانی کردن است نسبت به کسانیکه از درک حقیقت عاجزند.
نوشتن یک عمل است در یک رابطه ی دو طرفه. یک طرف نویسنده، یک طرف انسان. انسان از آن جهت که جاهل است، کاهل است، غافل است.
نوشتن کبریت زدن به دیگران نیست، آتش گرفتن و دویدن است...